اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

صفح

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ سُؤالَ خاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خاشِعٍ اَنْ تُسامِحَنى وَ تَرْحَمَنى وَ تَجْعَلَنى بِقَِسْمِکَ راضِیاً قانِعاً وَ فى جَمیعِ الاْحْوالِ مُتَواضِعاً
اَللّهُمَّ وَ اَسْئَلُکَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ  

دال‌کند

اولین روز پس از پایان سالیست که،
مهرماهش شروع بیماری مادر بود،
آذرماهش شروع قصه خانه بود،
دیماهش، قصه قلب پدر بود،
بهمن ماهش خانه محبوب را دادیم،
اسفندماهش خانه نامحبوب را گرفتیم ،
روزهای نخست رمضانش آن جابجایی کابوس‌وار داشتیم،
و دو روز مانده به پایانش شکستگیی پ
ای مادر.

در پس زمینه همه اینها ناملایمات محیط کار را هم ببین، اینکه از روز نخست به خطای کاری تاکید کردی و باورت نکردند تا اینکه بعد از یکسال به همان خطا رسیدند.
تفال تحویل سال این بود،

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد

قُووم

شاید اندوه گوینده «تا حالا، کجا بودی» بیش از شنونده‌اش باشد.
اندوه گلی که از یاد مسئولش رفته.

گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما

گلکود

سخن بسیارست و میل به بیانشان بیشتر.
لیک شنونده‌ای نمیبینم که مرهمی بر این زخمها بداند.
مرهم در اراده آنیست که بی شنید، گفت ریحان را میداند،

لیکن نمیخواهد.

وفا مجوی زکس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش

دهَنفرَه

معمولاً آدمها وقتی میگویند «چاره‌ای نداشتم» که حقیقت در انتخابی بوده که دلخواهشان نبوده و از پذیرفتنش سر باز زدند.

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
با تو هستم ریحان.

کورغنج

سالهاست در قبای علم به قدرت‌طلبی مشغولند.
دو ماه پیش. خوابی بسیار تلخ
یک ماه پیش. خبر از صداقت آن خواب در سال پیش
سه روز پیش. مفعول خواب ادعاهایی میکرد عجیبتر از آنچه امین گفته بود
همان روز. سردرگم میان شنیده‌ها و نگفته‌ها، حافظ خواند

واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
یک روز پیش. هاتفی پیام داد:

کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه
فَانَّهُ غَیرُ مَنْقوصٍ ما أعْطَیْت

قائل

شاید ۱۰ سال پیش بود یا شاید هم کمی کمتر.
بخاطر بیربط گوییهای مکرر سیاسی، بدون هیچ کلامی، از گروهی خانوادگی خارج شدم. فردای آن روز مهمانمان بودند.متهم شدم به حمایت از گروهی معاند وطن و ایمان، متهم شدم به بی‌ظرفیتی، متهم شدم به بی‌سوادی و پرتوقعی، متهم شدم به ... . حرمت مهمان با سکوت حفظ شد.
حالا سالها گذشته. از آن گروه یک نفر در بلاد کفر سوگند وفاداری به حاکمانش را خورد. دیگری با افتخار از مسافرت و خرید از حامیان آتش قبله نخستین میگوید.
حالا چند ماه گذشته.
 همان دیگری متهمم کرد به جهلی که شمشیر علی را بردیوار خانه گذاشت چون ریاست وطن را برای غیر آنی که او میپسندید میخواستم.
حالا روزها گذشته،
 امّا زخمی عمیق بر خاطرم هست که التیامی ندارد جز نگاه.
ناصح‌امین چندی پیش به خاطرم آورد

وَلَقَدْ نَعلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ٱلسَّـٰجِدِینَ فَسَبِّح بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ٱلسَّـٰجِدِینَ

منغص

روزهای عجیبی میگذرد.
باورهای عمیقم در بوته بلا قرار گرفته‌اند و من از ترس میلرزم.
نه توانی برای نفی 
آنچه ریحانه را ساخته مانده، و
نه توانی برای اثبات آنچه لحظه لحظه نفسش را میگرد و او را در خود غرق میکند.
زمینی باور کن که

به قدر بینش خود هرکسی کند ادراک

جانب حرمت

هرچه هست از قامت نساز بی‌اندام ماست، و گرنه تو گفتی

وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ
و بازهم گفته بودی

فَٱستَجَبنَا لَهُ وَنَجَّینَٰهُ مِنَ ٱلغَمِّ وَکَذَٰلِکَ نُـنجِی ٱلمُؤمِنِینَ

شاید هم شیوه چشمت فریب جنگ داشت و ما ندانستیم و صلح انگاشتیم.

زین‌ساز

یک ماهی میگذرد.
به وضوح، فرقست میان ریحانِ پیش از آن اتفاق و ریحانِ پس از آن.
چنان در بهتم که نه آرزوی خوبی برای خودم دارم و نه آرزوی بدی برای او.
واقعیت اینست که دیگر نمیدانم آرزو چیست.
در خیال،
هر روز روبرویش نشستم به گفتگو. شاید هم فقط به گفت.
هر روز فریاد کشیدم، هر روز سکوت کردم.
هر روز نگاه کردم. هر روز روی گردانیدم.
ولی،
هیچ‌یک از اینها مسیر علمی از دست‌رفته مرا بازنگرداند.
سالها پیش ناصح امین از راههای پیشرفت میگفت. درست میگفت. شاید هم درست نمیگفت.

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

اصفیاء

خدایا،
به این ریحان مضطر بگو،
کدام اتفاق در کدامین سرا، میتواند ذره‌ای از اندوه بیکران ساکنین قبله نخستین را کم کند؟ که

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّؤ

بیا و بگو، بمان و بگو، فقط بگو که حیرانم از این غم، از این سوال بی‌پاسخ

دلخور

چون نیک بنگری همه تزویر میکنند، چون نیک بنگری همه تزویر میکنند، چون نیک بنگری همه تزویر میکنند،
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند، چون نیک بنگری همه تزویر میکنند، چون نیک بنگری همه تزویر میکنند،
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند، چون نیک بنگری همه تزویر میکنند، چون نیک بنگری همه تزویر میکنند،
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند،  ...

و تو نیاموختی 

تله

بعد از سالها، پشیمان بود از انتخاب علم در دو راهی علم و ثروت.
به گمان ریحانه، یا علم را نمیدانسته یا مغالطه این دو راهی را.

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی ...

نهله

کدام نحله اخلاق اندوه درونی را مجوز ذره‌ای بی‌اخلاقی بیرونی با همدلان و ناهمدلان میداند؟

زین‌ساز

اتفاقات نادری هستند که زندگی به پیش و پس از رخدادشان تقسیم میشود.
از ینگه دنیا هم به روشنی دید که فرقست میان ریحانِ پیش و پس از آنچه گذشت.
از من [تنها] رمقی به سعی ساقی ماندست

نصر

فارغ از هر چیز دیگر،
دلتنگ آن خطبه‌ها و رجزها خواهیم شد.
ما صلابت صوت عرب را با تو دانستیم.

رَاضِیَةً‌مَرْضِیَّةً

طراز

برای ریحانه رعب از آن عدد که سن میخوانندش همترازست با رعب این کلام امیر که گفت

لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکومَتِکْ

SHA256

شاید تنها راه فراموشی آنچه گفت و آنچه شد، غرق‌شدن باشد،
آنچنانکه که گویی از ازل ریحانی نبوده‌است.
حتماً، بزودی، شاید زودتر از آنکه به خیالت آید.

زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

مجمر

طهران خلوت باشد،
باد هم خاطرات پاییز دانشکده را به همراه بیارد،

حافظ هم بخواند

فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

دیگر چه اندوه از اینکه ش.ج توصیه‌نامه‌ای خواست از ع.س، ع.س مقاله را از خودت ندانست، م.ن برای علم بقدر کافی جوان نمیداندت،  ...

حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن

معرس

بیش از شبانه‌روزی گذشت از خبری که از ینگه دنیا رسید،
و ریحانه همچنان بسان شراره آتش زنده میشود و میمیرد.
تمام خوابهای شب هم پریشان بود.
چگونه تسلی میدادم که خود مبهوتترینم در غمت نازنین.
یاد لرزش صدایت همچنان میلرزاندم.

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

نحاز

ریحانه تازه دانست که در این زمان رسیدن به هر آرزویی یا استعدادی شگرف میطلبد و یا حامی.
واژه تلاش، افسانه‌ای بیش نیست.

آه از حسرت آرزوهایی که بر خاطر ریحان ماند.

حافظ نه حدّ ماست چنین لافها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

اجلال

سخت گذشت،
روزهایی که دیوار اعتماد دوستی دوازده ساله بیخبر و بی‌دلیل  برزمین ریخته شد. شاید رهاوردش از زیارت شهید مکارم اخلاق بود.
بهت این اتفاق چه تلخ گذشت.
در پس آن، گلشنی بود که هنوز هم تنها نیمی از آنرا میدانم.
از نیم دانسته آرامم و از نیم ندانسته حیران.
تا این دو نیم با ریحانه چه کند.
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم


ریّان

از این دو راهی نمیدانی.
حرف بر انتخابست، میان خزانه‌داری همیشگی غمی یا عصیان کلام بر حرمتی چند ساله.
مهربانی، مرا به دومی خواند، لیک ریحان از فزون شدن غم عصیان بر غم پیشین میترسد.
ایکاش میگفتی چه کنم.

یاد باد آن کاو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم

پ.ن. ساعتی بعد از تحریر، حافظ ناخواسته گفت:
با درد صبر کن که دوا میفرستمت

عیوق

مِنَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى بَنِی هَاشِم:

فَکَأَنَّ اَلدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ اَلْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ

بث

میخواهم فرصت بدهم،
نمیدانم به او برای بزرگ شدن یا به ریحانه برای جوان شدن.

 در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت

الآن قد ندمتَ و ما ینفعُ النَّدَم

نهج

گفتند کلام امیر را بر سر نیزه کرده.
و من ترسیدم که مبادا از امیر خواندن را هم حرام کنند.
گویی فراموش کرده بودم،

وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّه وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرین

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

---اینو

عجبا که درعلم هم، نفرت انگیزی، قدرت میآورد.
راستی،
قدرت، نفرت‌انگیزش میکند یا نفرت قدرتمندش؟

... امکان خلود ایدل در این فیروزه ایوان نیست

تریسته

در تمام مسیر میاندیشیدم،
که چنین بهشتی، بدون حافظ و شجریان، به چه کارشان میآید؟

حجاب دیده ادارک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن

...

إِلٰهِى إِلىٰ مَنْ تَکِلُنِى

...

 پانزدهم خرداد بود.
در آن هیاهوی ناخواسته،
حافظ گفت

سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند

امروز خداوندگارش خواند
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل

تو بگو، در میان این گفت و شنود، ریحان و پانزدهم خردادش جز سکوت چه کند؟

حامز

امروز به باغ گل محله قدیم رفتم. محله‌ای که از سه ماهگی تا سه ماه مانده به هجده سالگی در آن خانه داشتیم. همان باغ گلی که در تمام آن دوران هیچ قدم در آن نگذاشتیم. شاید چون خانه ما درخت سیب داشت، درخت هلو، پرتقال، گیلاس و آلبالو هم داشت. شاید چون بوته رزی داشت به قد ریحان و درخت چنارش تا به ابد ریحان را مفتون خود کرد.

ایکاش بودی و اینبار با هم قدم میزدیم در آن کوچه باصفای باریک و خلوتی که از گذرش منع شده بودم. گذر از آن، شاید تنها خلاف ریحان در تمام آن سالها بود. ایکاش بودی و اینبار باهم از آن میگذشتیم.

نی به آتش گفت کین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست؟

شحنه

وَقِفُوهُمْ ۖإنَّهُمْ‌مَسْئُولُونْ

نکوه

بیا جلوتر تا جز تو کسی نشنود که این حال از چیست.
از آنکه نمیبیند، نه بزرگتر، نه هم قد، و نه کوچکتر.
از آنکه نمیگوید، نه بزرگتر، نه هم قد ،و نه کوچکتر.

روزی ما ز خوان قدر این نواله بود

حدم

درست میگفت، ناصح امین را میگویم،
که

« در هیچ برهه‌ای از تاریخ، مرز میان حق و باطل تا بدین حد روشن نبوده است. »

غسف

غمگینم به غایت،
از بی‌ثمری تمام سالهایی که در توهم دانایی گذشت و میگذرد.
زمان راه پس را بسته و غم راه پیش عقل را.
آرزو داشتم فیزیکدان خوبی باشم، ولی گویی قسمت دیگرست.

قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

...

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ


اُسِّسَ

وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ
(توبه ۱۰۷)

به کجا میتوان پناه برد از ترس چنین شهادتی؟
به کجا میتوان پناه برد از کثرت مساجد پی در نفاق و قلّت مساجد پی در تقوا؟

حمص

حل‌نشدنی‌ترین قسمت هر مشکلی، نظرات بقیه در مورد اون مشکله.
خصوصاً نظرات صادر شده از جانب کسیکه اصلاً مورد شور واقع نشده.

محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم

صل

دوست دارم مدادرنگی هدیه بدهم،
به کودکی که از شوق پرواز کند.
میدانم، حسرتش بر دل ریحانه میماند.
کودکان وطن چنان تشنه‌اند که نمیدانند رنگ چیست.

مِقلد

لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض

لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض

لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض

...

جلوت

در خلوت، به کدام خدا ایمان داری؟

زاهد ما بوی حق نشنید بشنو کین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم

نازح

میدانی،
از اینکه چنین نقطه‌ای را دو راهی میدانم از خود شرم دارم.
راه روشنتر آنست که ریحانه پر تردید را هم به شک بیاندازد.

تا دیده نپوشیم ز روی همه اغیار
اندیشه آن چهره زیبا نتوان کرد

طارد

کلمات محبت آمیز اگر با رفتاری متناقض همراه باشند،
جز دروغ نیستند،
و، 
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ.

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
دقیقا برای همین روز، همین ساعت.

طیر

از اختیار من بود یا جبر تو، 
که نه در جوار خورشید، که در مجانب تاریکی،
و نه هزارمین نام، که نخستینش،
از خاطر ریحان رفت.

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت ...

اُسامر

میدانی،
چندماهیست که بدون خیالی میگذرد.
بدون آن خیالها که دل را گرم میکند و چای را سرد.

میدانی، میترسم ازین ناخیالی

... که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

کاش چشم در چشم میدانستم که میدانی یا نه.

خداع

به رئیسی که نخستین حیله‌اش بر سر اندازه میز ریاستش باشد، چه حسّی میتوان داشت؟

 دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود؟

مغرّق

انتظار حصول اخلاق از فعلی که از راهی غیراخلاقی برایش هزینه شده باشد چندان بجا نیست،
حتی اگر آن فعل زیارت حسین (ع) باشد.
حسین(ع) شهید مکارم اخلاق بود.

سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

فاطر

درست میگفت،
هر دعوایی میان حق و باطل، همان دعوای علی و معاویه است.
تا سکوت تو به چه معنا باشد.

تاجج

خداوندا،
ریحانه را با نخوردن ترشی نیآزما، آمین!