اولین روز پس از پایان سالیست که،
مهرماهش شروع بیماری مادر بود،
آذرماهش شروع قصه خانه بود،
دیماهش، قصه قلب پدر بود،
بهمن ماهش خانه محبوب را دادیم،
اسفندماهش خانه نامحبوب را گرفتیم ،
روزهای نخست رمضانش آن جابجایی کابوسوار داشتیم،
و دو روز مانده به پایانش شکستگیی پای مادر.
در پس زمینه همه اینها ناملایمات محیط کار را هم ببین، اینکه از روز نخست به خطای کاری تاکید کردی و باورت نکردند تا اینکه بعد از یکسال به همان خطا رسیدند.
تفال تحویل سال این بود،
شاید اندوه گوینده «تا حالا، کجا بودی» بیش از شنوندهاش باشد.
اندوه گلی که از یاد مسئولش رفته.
لیکن نمیخواهد.
معمولاً آدمها وقتی میگویند «چارهای نداشتم» که حقیقت در انتخابی بوده که دلخواهشان نبوده و از پذیرفتنش سر باز زدند.
سالهاست در قبای علم به قدرتطلبی مشغولند.
دو ماه پیش. خوابی بسیار تلخ
یک ماه پیش. خبر از صداقت آن خواب در سال پیش
سه روز پیش. مفعول خواب ادعاهایی میکرد عجیبتر از آنچه امین گفته بود
همان روز. سردرگم میان شنیدهها و نگفتهها، حافظ خواند
شاید ۱۰ سال پیش بود یا شاید هم کمی کمتر.
بخاطر بیربط گوییهای مکرر سیاسی، بدون هیچ کلامی، از گروهی خانوادگی خارج شدم. فردای آن روز مهمانمان بودند.متهم شدم به حمایت از گروهی معاند وطن و ایمان، متهم شدم به بیظرفیتی، متهم شدم به بیسوادی و پرتوقعی، متهم شدم به ... . حرمت مهمان با سکوت حفظ شد.
حالا سالها گذشته. از آن گروه یک نفر در بلاد کفر سوگند وفاداری به حاکمانش را خورد. دیگری با افتخار از مسافرت و خرید از حامیان آتش قبله نخستین میگوید.
حالا چند ماه گذشته. همان دیگری متهمم کرد به جهلی که شمشیر علی را بردیوار خانه گذاشت چون ریاست وطن را برای غیر آنی که او میپسندید میخواستم.
حالا روزها گذشته، امّا زخمی عمیق بر خاطرم هست که التیامی ندارد جز نگاه.
ناصحامین چندی پیش به خاطرم آورد
روزهای عجیبی میگذرد.
باورهای عمیقم در بوته بلا قرار گرفتهاند و من از ترس میلرزم.
نه توانی برای نفی آنچه ریحانه را ساخته مانده، و
نه توانی برای اثبات آنچه لحظه لحظه نفسش را میگرد و او را در خود غرق میکند.
زمینی باور کن که
هرچه هست از قامت نساز بیاندام ماست، و گرنه تو گفتی
یک ماهی میگذرد.
به وضوح، فرقست میان ریحانِ پیش از آن اتفاق و ریحانِ پس از آن.
چنان در بهتم که نه آرزوی خوبی برای خودم دارم و نه آرزوی بدی برای او.
واقعیت اینست که دیگر نمیدانم آرزو چیست.
در خیال،
هر روز روبرویش نشستم به گفتگو. شاید هم فقط به گفت.
هر روز فریاد کشیدم، هر روز سکوت کردم.
هر روز نگاه کردم. هر روز روی گردانیدم.
ولی،
هیچیک از اینها مسیر علمی از دسترفته مرا بازنگرداند.
سالها پیش ناصح امین از راههای پیشرفت میگفت. درست میگفت. شاید هم درست نمیگفت.
خدایا،
به این ریحان مضطر بگو،
کدام اتفاق در کدامین سرا، میتواند ذرهای از اندوه بیکران ساکنین قبله نخستین را کم کند؟ که
بیا و بگو، بمان و بگو، فقط بگو که حیرانم از این غم، از این سوال بیپاسخ
بعد از سالها، پشیمان بود از انتخاب علم در دو راهی علم و ثروت.
به گمان ریحانه، یا علم را نمیدانسته یا مغالطه این دو راهی را.
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی ...
فارغ از هر چیز دیگر،
دلتنگ آن خطبهها و رجزها خواهیم شد.
ما صلابت صوت عرب را با تو دانستیم.
رَاضِیَةًمَرْضِیَّةً
برای ریحانه رعب از آن عدد که سن میخوانندش همترازست با رعب این کلام امیر که گفت
شاید تنها راه فراموشی آنچه گفت و آنچه شد، غرقشدن باشد،
آنچنانکه که گویی از ازل ریحانی نبودهاست.
حتماً، بزودی، شاید زودتر از آنکه به خیالت آید.
حافظ هم بخواند
دیگر چه اندوه از اینکه ش.ج توصیهنامهای خواست از ع.س، ع.س مقاله را از خودت ندانست، م.ن برای علم بقدر کافی جوان نمیداندت، ...
بیش از شبانهروزی گذشت از خبری که از ینگه دنیا رسید،
و ریحانه همچنان بسان شراره آتش زنده میشود و میمیرد.
تمام خوابهای شب هم پریشان بود.
چگونه تسلی میدادم که خود مبهوتترینم در غمت نازنین.
یاد لرزش صدایت همچنان میلرزاندم.
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
آه از حسرت آرزوهایی که بر خاطر ریحان ماند.
از این دو راهی نمیدانی.
حرف بر انتخابست، میان خزانهداری همیشگی غمی یا عصیان کلام بر حرمتی چند ساله.
مهربانی، مرا به دومی خواند، لیک ریحان از فزون شدن غم عصیان بر غم پیشین میترسد.
ایکاش میگفتی چه کنم.
مِنَ
میخواهم فرصت بدهم،
نمیدانم به او برای بزرگ شدن یا به ریحانه برای جوان شدن.
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
الآن قد ندمتَ و ما ینفعُ النَّدَم
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّه وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرین
عجبا که درعلم هم، نفرت انگیزی، قدرت میآورد.
راستی،
قدرت، نفرتانگیزش میکند یا نفرت قدرتمندش؟
... امکان خلود ایدل در این فیروزه ایوان نیست
در تمام مسیر میاندیشیدم،
که چنین بهشتی، بدون حافظ و شجریان، به چه کارشان میآید؟
إِلٰهِى إِلىٰ مَنْ تَکِلُنِى
پانزدهم خرداد بود.
در آن هیاهوی ناخواسته،
حافظ گفت
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
ایکاش بودی و اینبار با هم قدم میزدیم در آن کوچه باصفای باریک و خلوتی که از گذرش منع شده بودم. گذر از آن، شاید تنها خلاف ریحان در تمام آن سالها بود. ایکاش بودی و اینبار باهم از آن میگذشتیم.
بیا جلوتر تا جز تو کسی نشنود که این حال از چیست.
از آنکه نمیبیند، نه بزرگتر، نه هم قد، و نه کوچکتر.
از آنکه نمیگوید، نه بزرگتر، نه هم قد ،و نه کوچکتر.
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
درست میگفت، ناصح امین را میگویم،
که
غمگینم به غایت،
از بیثمری تمام سالهایی که در توهم دانایی گذشت و میگذرد.
زمان راه پس را بسته و غم راه پیش عقل را.
آرزو داشتم فیزیکدان خوبی باشم، ولی گویی قسمت دیگرست.
حلنشدنیترین قسمت هر مشکلی، نظرات بقیه در مورد اون مشکله.
خصوصاً نظرات صادر شده از جانب کسیکه اصلاً مورد شور واقع نشده.
محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم
دوست دارم مدادرنگی هدیه بدهم،
به کودکی که از شوق پرواز کند.
میدانم، حسرتش بر دل ریحانه میماند.
کودکان وطن چنان تشنهاند که نمیدانند رنگ چیست.
لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض
لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض
لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض، لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض
...
در خلوت، به کدام خدا ایمان داری؟
میدانی،
از اینکه چنین نقطهای را دو راهی میدانم از خود شرم دارم.
راه روشنتر آنست که ریحانه پر تردید را هم به شک بیاندازد.
کلمات محبت آمیز اگر با رفتاری متناقض همراه باشند،
جز دروغ نیستند،
و،
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ.
از اختیار من بود یا جبر تو،
که نه در جوار خورشید، که در مجانب تاریکی،
و نه هزارمین نام، که نخستینش،
از خاطر ریحان رفت.
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت ...
میدانی،
چندماهیست که بدون خیالی میگذرد.
بدون آن خیالها که دل را گرم میکند و چای را سرد.
میدانی، میترسم ازین ناخیالی
... که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
کاش چشم در چشم میدانستم که میدانی یا نه.
به رئیسی که نخستین حیلهاش بر سر اندازه میز ریاستش باشد، چه حسّی میتوان داشت؟
انتظار حصول اخلاق از فعلی که از راهی غیراخلاقی برایش هزینه شده باشد چندان بجا نیست،
حتی اگر آن فعل زیارت حسین (ع) باشد.
حسین(ع) شهید مکارم اخلاق بود.
خداوندا،
ریحانه را با نخوردن ترشی نیآزما، آمین!