اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

داد

شاید هم اعتدال در صرف آن عطیه، عصیان باشد.
ندای سیاوش را میگویم.

میان مسجد و میخانه راهیست

فارد

اینکه ارزشها و ضد‌ارزشهای ریحان جابجا شده‌اند، ارزشست یا ضدش؟ قاعده‌است یا استثناء؟
شاید هم  آنچه از مثالست 
اخلاق باشد، نه ارزش.

چیزی نمیدانم ازین دیوانگی و عاقلی

ثغور

میدانی،
آن اعتباری ثمینست که ثمنش صداقت باشد نه دنائت.

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

کی‌فر

گذر زمان نه دردی را درمان میکند و نه کسی را به دردی عادت میدهد. بلکه هر لحظه داغیست بر داغ تمام لحظات گذشته از آرزویی که تا وقت اعتبارش، حاصل نشد.

سینه میجوشد ز درد بی‌زبان
ای نوای بینوا نی را بخوان

تسلسل

لازمست، هرازگاهی بیاندیشیم به آنچه هستیم، به آنچه میگذرد،
امّا، نه با گذر به تک‌تک لحظات رفته.

غوطه در «بیداد»ش کفایت میکند.

ز آستین طبیبان هزار خون بچکد