کاش «یاری» را ناوردا نمیدانست.
هرچه با من بود و از من بود نیست
آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیکست، که چو بر می کشم از سینه نفس، نفسم را بر می گرداند
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
نی حدیث راه پر خون میکند
آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیکست، که چو بر می کشم از سینه نفس، نفسم را بر می گرداند
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
نی حدیث راه پر خون میکند