اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

دستان

ایکاش ده سال پیش از این میفهمیدم تمام تخم‌مرغهایم را در سبد فیزیک نگذارم.

نمیخورید زمانی غم وفادارن
شاید هم گفته بودی و من نشنیدم.

ناترهنده

 به آدم‌نمایی بدل شده‌‌ام بی‌هیچ آتش شور و عشقی در دل.
شاید از آه شدادست که بر سر سفره‌ای نشستم که به ناحق در باغش پهن شده،
شاید هم از پایان عهد شباب.

نه صفایی ز دمسازی به جام می که گرد غم ز دل شوید

...

مِنَ الْحُسینِ ابْنِ عَلی إلی بَنی هاشِمْ:

«فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»