اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

عصّار

از هاتف شنیدم،
گریه حافظ  چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
و از ناصح،
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
در مستی باور دارم هر دو صراطست.
لیک در منطق ریحان در دو سوی مقابل.

چهار، ده

چپ یا راست؟
تو بگو،
اگر میتوانی.

سمات

میدانی ریحان،
شنونده خوبی بودن بسیار سخت است،
امّا نه بقدر شنونده خوبی نداشتن.

... ملامت گفتن چه سود دارد ...

هم‌تافته

ریحان شهادت میدهد به صداقت خوانده هاتف،

عشق و شباب و رندی مجموعه مرداست
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

امّا گویا علّت یکم غافلست از بطلان علّت تامه پس از شباب.
میدانی،
شباب میگذرد چرا که

عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد ...

شب، سکوت، اصطرلاب

پناهگاه شبانه خوبیست،
این میز گرد میانه اطاق با سه صندلی لهستانی‌اش.

آنسو کتابها به نظاره. نزدیکتر نی دزفول، حافظ هم، شجریان هم، بیداد هم ...

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

حتّی

مهر تلخیست،
صبحهایش تلختر.

میدانی،

باز شوق یوسفم دامن گرفت

از غبطه بر آنچه برای رسیدن به اینجا، گذاشتم و گذشتم، به کجا پناه میتوان برد، که بر ریحان عیانست که جز ریحان مقصری نیست.

شاید آبان بهتری باشد،
شاید هم نه ...