اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

خنیا

در این هیاهوی گوساله سامری،
اندوه رقص ژیروسکوپها مرا خواهد کشت.

... خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

مکمن

اله تقارن و شکستهایش،
ریحان شیفته را، نادان نظریه گروه مخواه.

که من دلشده این ره نه به خود میپویم

دهار

پناه بر خالق،
از دانسته‌ایی که ندانستنش بر من پسندیده‌تر بود.

نفسم میگیرد، که هوا هم اینجا زندانیست

نارا

بقطع سیاوش کمینه حدّی برای مهارت نوازندگان مطلوبش میانگاشت.
میاندیشم آیا ریحانه آن کمینه را در فیزیک دارد؟

زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند