اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

صدیع

میدانی،
من از شرقم، فرزند اشراق.
با ستر عیب اشراق مانوسم و با مشورت پیرمغان.
با من از تراپی مستدل و منطق غرب نگو.

چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم

طیر

از اختیار من بود یا جبر تو، 
که نه در جوار خورشید، که در مجانب تاریکی،
و نه هزارمین نام، که نخستینش،
از خاطر ریحان رفت.

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت ...

اُسامر

میدانی،
چندماهیست که بدون خیالی میگذرد.
بدون آن خیالها که دل را گرم میکند و چای را سرد.

میدانی، میترسم ازین ناخیالی

... که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

کاش چشم در چشم میدانستم که میدانی یا نه.

خداع

به رئیسی که نخستین حیله‌اش بر سر اندازه میز ریاستش باشد، چه حسّی میتوان داشت؟

 دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود؟

مغرّق

انتظار حصول اخلاق از فعلی که از راهی غیراخلاقی برایش هزینه شده باشد چندان بجا نیست،
حتی اگر آن فعل زیارت حسین (ع) باشد.
حسین(ع) شهید مکارم اخلاق بود.

سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم