از اختیار من بود یا جبر تو،
که نه در جوار خورشید، که در مجانب تاریکی،
و نه هزارمین نام، که نخستینش،
از خاطر ریحان رفت.
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت ...
میدانی،
چندماهیست که بدون خیالی میگذرد.
بدون آن خیالها که دل را گرم میکند و چای را سرد.
میدانی، میترسم ازین ناخیالی
... که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
کاش چشم در چشم میدانستم که میدانی یا نه.
به رئیسی که نخستین حیلهاش بر سر اندازه میز ریاستش باشد، چه حسّی میتوان داشت؟