اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

ملجِم

به تفاوت ایمان و یقین میاندیشم،
بی‌هیچ نتیجه‌ای.

مات و مبهوت از این حجم ندانسته بیکران.

... ظلماتست بترس از خطر گمراهی [ریحان]

منثور

نمیدانم این حال از افراط عقلانیتست یا عرفان.
رهایی ریحان از این پریشانی را بخواه.
هرچند گویا سیم مشتاق سازت با ریحان ناسازست.

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

هباء

شاید هم  تنها به قدر کفایت و نه حدّ بلاغت مشق کردیم

«ادب آداب دارد»

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

بغیر حساب

الها،
عالمان را در علمشان کریم بخواه،
ساقی کریمی در جستجوی طالبی عطشان،
بخشنده‌ بیحساب.

رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن

...

نیمه خرداد همچنان مرا به تفکر میخواند،
حتی در میان این انبوه سردرگمی و ناروشنی .

طاب

نه همیشه،
امّا گاهی هم باید در کار دیگران دخالت کرد.

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

فریس

میدانی،
نگرانی گاه از محبّتست و گاه از احساس مسئولیت.
مسئولیت کسی بودن مطلوب ریحانه نیست.

در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

ریب

به او بگویید،
ریحان نه شایستگی دارد و نه چنان جسارتی که خواسته‌ای همسنگ ابراهیم نبی داشته‌باشد، امّا خدایش را شایسته‌تر از آن میداند که ریحان را عمری در تشکیک بخواهد:

«اگر آنگونه که میگویند تو واقفی بر صلاح همگان (که هستی)، و اگر ظلم از تو دورست (که هست)، چرا ظلم مخلوقی بر صلاحی که تو برای مخلوقی دیگر خواسته‌ای غلبه دارد؟ و اگر غلبه ندارد، چرا صلاح مخلوقی در ظلم کردنست و صلاح دیگری در مظلوم شدن؟»

مشورت با عقل کردم، گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده بقول مستشار موتمن