مات و مبهوت از این حجم ندانسته بیکران.
... ظلماتست بترس از خطر گمراهی [ریحان]
نمیدانم این حال از افراط عقلانیتست یا عرفان.
رهایی ریحان از این پریشانی را بخواه.
هرچند گویا سیم مشتاق سازت با ریحان ناسازست.
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
شاید هم تنها به قدر کفایت و نه حدّ بلاغت مشق کردیم
«ادب آداب دارد»
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
الها،
عالمان را در علمشان کریم بخواه،
ساقی کریمی در جستجوی طالبی عطشان،
بخشنده بیحساب.
رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
نیمه خرداد همچنان مرا به تفکر میخواند،
حتی در میان این انبوه سردرگمی و ناروشنی .
نه همیشه،
امّا گاهی هم باید در کار دیگران دخالت کرد.
میدانی،
نگرانی گاه از محبّتست و گاه از احساس مسئولیت.
مسئولیت کسی بودن مطلوب ریحانه نیست.