اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

لهوف

راست بود نرگس،
ریحان از سخنهایی که حق گفتنشان را ادا نکرد، رها نمیشود.
راست بود نرگس.
هرچند،

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

چِشم

ریحان،
بیراه میخواهی، بیراه میاندیشی:

ذات نایافته از هستی‌بخش
چون تواند که بود هستی‌بخش 

Valivov

ریحانه میگفت: فرکانس طبیعی لزوما وابسته به حرکت شتابدار بارست؟
میگفت: آیا همه ذرات باردار فرکانس طبیعی دارند؟
میگفت: اگر بله، پس چرا بار در حرکت یکنواخت ، در خلاء، تابش نمیکند؟
میگفت: تابش نکردن، از نداشتن فرکانس طبیعی نیست؟
ریحان نگاهش کرد و نگفت:

چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز

منصه

توبه‌ای نصوح از گناهی که ابتلایش معاشرت ریحانه است با قومی که ترس از «اسکوپ شدن» دارند.

حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

طغی

ای امت الگوی استاندارد ذرات،
مگر نه اینکه وجود جملات متقابل، خود از ناکارآمدی الگویتان است؟
پس چرا ایمان نمیآورید؟

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ 

سدم

شاید در سن صبوری باشم،

امّا نه آنقدر که قهقهه مستانه دیگران برای خطای ناکرده را تاب بیاورم ریحان.

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق‌پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود

حسیس

از مستانگی ژیروسکوپها مینوشتم که سیاوش گفت:

هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز ...