اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

لعل

مرزیست به غایت باریک،
میان آنچه امیرکلام علم ینفع خواند و آنچه لاینفعش دانست.

هر که دریا را به قدر خود شناخت
آشنای او نشد تا جان نباخت

پندار چهارم

« جدالیست میان ریحان با ریحان »

دل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شوم

آیا یاریگری هست؟

سعاد

شکوهی میخواد، 
گذر سلامت از شک پس از یقین.

...من نشسته  تا چه باشد رای دل

پرنیان

گویا رهایی از تردید پسا پرسیدن، جز با صبوری بر ندانستن ممکن نیست.
امّا ریحان هنوز هم عمیقاً در شایستگی این صبوری تردید دارد.

آه دریغ و آب چشم، ار چه موافق منند
آتش عشق آنچنان نیست که وانشانمش

طامه

هیچ لحظه شادی،
هرچقدر عمیق،
مرهمی بر تشنگی لحظات ندانستن، نیست.

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد