اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

شدّاد

ابن مشغله*: مگر کجی تا ثریا هم میرود؟
و چون ریحانه گفت: میبینی که رفته،

در نگاه ریحان این سخن گذشت: تا ثریا را چه بدانیم.

گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد

* نادر ابراهیمی

وصاء

تا چه نشانگانی را شایسته سخن از فلسفه کیهان بداند،

نشانی از قدر سخنرانست.

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمّل بایدش [ریحانه]

واصله

آنِ تحقق وعده‌ اله است به آذرباد.

[یا مَسْعود] إنّا نُبَشًِرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ [پارسا]

گلپونه

اگر همزبانی و همفکری از محبت، صداقت و احترام نباشد، ارزانی صاحبش.
این نتیجه سالها پایبندی به سلسله‌ایست که گمان میکردم از آن دوستست.
[گرچه] خاموشی شب رفت و فردای دگر شد،
[امّا] من مانده‌ام ...

رهاوی

ما اندیشیدیم «بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی» 
و آنان «أنا بتنفس حریه، ما تقطع عنّی الهوا. و لاتزیدا کتیر علیی، أحسن ما نوقع سوا»

این شاید همان شکافی باشد که ناصح امین از آن میگفت.

«صوت الحریه بیبقی أعلی، من کل الأصوات»

یکم

قدر دوست داشتنش بیش از این دلتنگی بیحدّست،
آنقدر که به نبودش در این حزن عظیم راضیترم.

مشتی گرت از خاک وطن هست ... بسر کن