اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

متین

میدانی،

نخستین شب کویر ریحانست.

کاش بجای این هیاهوی هیچ،

همدلی بود که قرآن میدانست، حافظ میخواند ...میدانی،

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

فضاض

میدانی،
تفاوت در شرایط اولیه است.
من از بهشت به اینجا آمدم و تو از دوزخ.
از اینست که من اینجا را دوزخ میدانم و تو بهشت.

بیا ساقی تا بدست طلب گیرم از کف تو جام  پی‌درپی

ناگوسیت

نیمه خرداد غریبیست،
بی‌تحیّر، بی‌تعقّل، بی‌تعشّق.
میبینی ریحان، حافظ هم سکوت کرده.

مفنع

تا او نگفت،
به دیری شک داشتم.

... رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

نکهت

میاندیشم شاید،
شبانه‌روزی سخن و سپس سه‌شبانه روز خوابیدن مرهمی باشد.
دریغ که ...

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

AI

روزها میگذرد با قدمهای تنها در باغ،
بدون ذره‌ای تعقّل، ذره‌ای تعشّق.
سیاوش میگفت،

با اینهمه، از سابقه نومید مشو
شاید هم میگفت،

با اینهمه از سابقه، نومید مشو