میدانی،
نخستین شب کویر ریحانست.
کاش بجای این هیاهوی هیچ،
همدلی بود که قرآن میدانست، حافظ میخواند ...میدانی،
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
میدانی،
تفاوت در شرایط اولیه است.
من از بهشت به اینجا آمدم و تو از دوزخ.
از اینست که من اینجا را دوزخ میدانم و تو بهشت.
بیا ساقی تا بدست طلب گیرم از کف تو جام پیدرپی
نیمه خرداد غریبیست،
بیتحیّر، بیتعقّل، بیتعشّق.
میبینی ریحان، حافظ هم سکوت کرده.
میاندیشم شاید،
شبانهروزی سخن و سپس سهشبانه روز خوابیدن مرهمی باشد.
دریغ که ...
روزها میگذرد با قدمهای تنها در باغ،
بدون ذرهای تعقّل، ذرهای تعشّق.
سیاوش میگفت،
با اینهمه از سابقه، نومید مشو