اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

سمر

بیا به گفتگو بنشینیم،
شاید هم به سخن.
میدانم،
فرصتی نیست برای گفتگو از تفاوت این دو،
لیک تو حق سخن‌دانی ادا کن.

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

ابرام

مگر نه اینکه،

... باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

برای مرغی خوشخوانست نه ریحان؟

ترویه

اندیشه اینست،
سخن بر قلم تقدّم دارد یا قلم بر سخن؟

... که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

شغب

 هرچند عمیق امّا نارندانه سرود

 تُنْسی کانّک لَمْ تَکُنْ

حال آنکه

[قَدْ] نُسیتَ کانّک لَمْ تَکُنْ

خامه

شنونده خوب بودن،
شایسته‌ترین سماع سخنوریست که کلامش شنونده خوبی ندارد.

چون قدح از دست مستان میخوری مستانه خور