اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

حنیف

مرزیست به غایت باریک،
میان تعصب و پایبندی به اخلاق.
هاتف،
مرا بخوان به صدق.

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آ رزو که در دل امیدوار توست

مصحف

نیمه‌ خرداد من
بازهم میگذرد،
بی‌آنکه شبی را  زیر آسمان کویری گذرانده باشم.
فاصله زیادی نیست تا بعثت بر نفس، ریحان.

ازرق

به آیین سالها پیش خود بازگرد ریحان:

«ندانستن ارجح است بر پرسیدن»
به یادآر،
کار بد مصحلت آن بود که مطلق نکنیم.

طغرا

ادّعا نداشتن، خود ادّعای بزرگیست.

این همه زخم نهانست و مجال آه نیست