اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

کمینه

صبح شنبه، متصدّی اداره پست پل صدر:

«هیچ ارسالی به آمریکا نداریم (حتی نامه). مدّتیه تمام ارسالیها، از آمریکا برگشت خورده»

تمام ذوق و شوق و هیجانم در آنی فروریخت و تنها یک سوال برایم ماند: وقاحت بانیان و طرفداران وضع موجود که این خودساخته را حتی شایسته زندگی خودشان یا فرزندشان نمیدانند، تا به چه حد است.

راه مسلمانی، حرّیت و هر آرمان اخلاقی دیگر، قطعاً این نبود. مگر آنکه تو چیزی جز اخلاق بخواهی.


پ.ن. مامان میگه: اینکه میگن «حیا به چشمه»، یعنی از شرم به چشمان کسیکه در حقش بدی کردی نگاه نکن.

نبید

نمیدانم این سوگیریِ ناخواسته از من است یا معلّم که پاسخ بیشتر سوالهایم یک ترجیع بند دارد:

شبیه آنچه در LQG اتفاق میافتد!

راستان

در اندرونم،
یکسو آبگینه عظیم تمام باورهاست،
سوی دیگر ریحان و سنگی به دست.
نمیدانم به صداقت برآشفتگی ریحان سوگند خورم یا زلالی شیشه‌های باور.

هرکس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

سوته

قسم به درختان این باغ و میوه‌هایشان، که در تمام این روزها تنها چشم از دیدنشان لذّت برد،
تفاخری که میکنند جز همان تکاثر نیست.

از دل تنگ گهنکار برآرم آهی

دُرج

اعتماد به کسانیکه حدّ تعصب برروی دست‌ساخته‌هایشان تنها خانوادشان است، شاید کمی تأمّل بخواهد.

زمان مهربانی طی شد ...
نه امیدی در دل من که گشاید مشکل من