اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

بَرید

جز فزونی دلتنگی،

چه سودست در دیداری که فاصله میانمان بیش از قدمی یا میزی چوبی باشد.

... بدیدم و مشتاقتر شدم

نبق

شاید هم این از حد از ابهام نشانی از شدّت وضوح باشد.

گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما

... و هَلْ یَرْحَمُ ...

در آنی، آنچنان ارزشها و ناارزشهایم تکانده شد که بعد از شبانه‌روزی همچنان در بهت و حیرتم از این عجز منطق ریحان در برابر حکمت الهی.
منطق چه جایگاهی دارد در برابر آنکه امیرکلام خواندش

لایُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکومَتِکْ

مرغول

انتظاری نیست برای آخرین بار این آخرین بارها.

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست ...

نبید

از ریحان رمقی به سعی ساقی مانده،

تا چه خواهد سختتر از این.

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست ...

فصاحة

اینکه از تکرار هرباره  این اتفاق هنوز هم دلگیر میشوم، نشانه خوشیست از آنکه ریحان دچار عادت نشده‌است.

« التکرار مخلّ الفصاحة الّا ... »