اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

عیّوق

بخوان علیزاده،
آن روضه «نینوا»یت را،
که صبح هم طلوع کرد،

بی‌آنکه وقعی بر آنهمه ناله و لابه نهد.

...


قالَ إِنَّمَآ أَشْکُواْ بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

بهت و حیرت چنین مجدی بندیست بر کلام.


اوتار

در این هروله حرف و سکوت،
سخت دلتنگم،
برای سخن گفتن،
برای سخن شنیدن.

باز شوق یوسفم دامن گرفت

نبل

فرخنده آن دم که با مصاحبت پیری پرنیان‌اندیش یا ناصحی امین گذرد.

آنکس که دلی دارد آراسته معنی

رامش

میدانی،
اولویّت از دل است، نه در سخن.
هرگز میان آنچه بسان صدق، حیاتی میخوانی، نمیابمش.