اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

واقف

روزهایی میگذرد که آگاهانه نمیخواهم حکم آن آرزو برای ریحانه را بدانم.
چرا که همچنان امید بر تفالی با مطلع

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی، مرواد از یادت
است.

حجا

نمیدانم آن دم که به «لیطمئن قلبی» و «رب اجعل لی آیة» ترغیب میکند،
مستشاری مؤتمن است یا مفتی.
نمیدانم از تبعات این خواسته مستانه باید ترسید یا نه.

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

بریاش

بار خدایا،
به حق عمق درک اولیاء مقرّب ترمودینامیک و مکانیک آماری،
اگر تقدیر بر آنست که در آینده عطیه‌ای از این دانش به ریحانه دهی،
تقدیر را بر اکنون بگردان.

یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود؟

قط

میترسم،
از این سیر همیشگی ریحانه در روزهای رفته دور،
با ترجیع بند « اگر ... اگر ... ».

فتنه چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

ضمد

از بیربط گوییهای اخیر حافظ گله میکردم،
ناصح امین تفالی زد،
آمد:

تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمیکند

سحبه

انسان،
آبدیده‌ترش،‌ قویتر نیست،
فرسوده‌ترست و کم طاقتتر.

گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو

سعیط

میاندیشم،
به لحظات پس از شقشقه‌هایی که هدر رفته‌اند.

مشکل حکایتیست که تقریر میکنند

قَدَّرَ فَهَدی

... إِلّا مَنْ أتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیم

و مِدادَ کلماته

میگفت،

مسلّمست آن علی را اگر ملتی و جامعه‌ای بشناسد، سرنوشتی بهتر از این خواهد داشت.