اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

عاطر

ترس از روزهای نچندان دوریست که
این ایمان نیم‌بند هم بر سر تمام ناگفته‌ها از دست برود.
بیا برای آخرین بار هم، سخن را به قضاوت بنشانیم.
اینبار،
من تمامی کلام،

تو تمامی نظر.

من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

طغرا

راست میگفت،
خوش، نویس را میگویم.
از همان نخستین نظر بر دل ریحان نشست:

« غم قانع نیست. هرچه مدارا کنی، ستیز میکند، هرچه عقب بنشینی، پیش میآید. ... غم بیشترخواهست و سیری‌ناپذیر.»

مگر تو  روی بپوشانی و فتنه بازنشانی




کلک

میدانی،
منتها آرزو اینست که آن محبّتها را عطف به ما سبق کنم،
لیک نیشتر میزند، ناشناخته‌ای درون ریحان.
دو راهی سختیست.

ریحان را بیش از ناشناخته‌اش میخواهم.

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم