اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

مجمر

در بی هم‌سخنی،
سخن جز به ضرورت نشاید.

ازین مزوجه و خرقه نیک در تنگم

فسطاط


سلاما علی من غرسوا وروداً فی أرواحنا و رحلوا دون رعایتها ...


نمس

همانقدر که دروغ خوب آنیست که باورپذیر باشد،
احتمالا صداقت خوب هم آنست که چنان باشد.

تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی

اسطرلاب

وقتی ریحان (البته به حق) باغ را شدّاد خواند،
نمیدانست صبح صد و شصت و پنجم حافظ میگوید

شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

و شب چهاردانهء مشتری در آسمانش میبیند.

به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی  [ریحانه]

نأث

ما نه تنها در تاریخ،
بلکه در همین «حال» میان این آشنانمایان ناآشنا هم گم میشویم.

گفتی  از حافظ ما بوی ریا می‌آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

NETPB

میدانی،
آن هنگام که در عالم ذر، ریحان در صف تقسیمِ «سوال پرسیدن» هروله میکرد،
باغیّون* در صف تقسیم توهّم دانایی زنبیل گذاشته بودند.
سرانجام این تناقض میترساندم.

زانکه میگفتی نی‌ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود


* آدمهای بزرگ و کوچک باغ

حنی

اگر نشستن گچ روی لباست بیشتر از اتلاف وقت شنونده نگرانت میکند،
احتمالاً شایسته نام معلمی نیستی.

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

موضعیت

 سنجش یکسال عمر ریحانه در گرو ساعتی از عمر آن دیگری بود که به جد نگرفت و کار از کار گذشت.
ناراحتم. به غایت ناراحتم و حتی ... .
شاید هم از عدل زمینی بیش از این خواستن، خطا باشد.

حصاد

من، تشنه گفت و شنود از افقهایم.

تو بگو، کجاست مشتاق شنیدن و گفتن از آنها؟
وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند.

سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ...