او موفّقست و ریحان معلّق.
مقصود یکی بود،
دریایی روان و عمیق.
لیکن، تشتت در آغاز بود:
یکی از برکهای عمیق امّا محدود و دیگری از دریایی وسیع امّا کم عمق.
حیف که نمیدانم، حیف که نمیداند، حیف که نمیخواهد.*
* مفعولها سهگانهاند و متفاوت.
تا کی این پردههای بهت و ناباوری از میان رود،
و دوباره آن ریحان شوم که تو خواستی و تو ساختی.
باید پناه برد،
به تمام کتابهای خوانده و نخوانده.
تنها راه همین است ریحان.
آتش زدی در عود ما، نظاره کن در دود ما
نسیم باد نوروزی [شاید] همان نادانستهای را به ریحان رساند که ناصح در پاسخش خوانده بود: