اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

بند

او موفّقست و ریحان معلّق.
مقصود یکی بود،
دریایی روان و عمیق.
لیکن، تشتت در آغاز بود:
یکی از برکه‌ای عمیق امّا محدود و دیگری از دریایی وسیع امّا کم عمق.

سنجه

کاش «یاری» را ناوردا نمیدانست.

هرچه با من بود و از من بود نیست

قرابه

کاش انتگرال مسیر میدانستم تا لذّت شرب هفت خطش میبرد تلخی امروز را به تمامی.

حیف که نمیدانم، حیف که نمیداند، حیف که نمیخواهد.*


* مفعولها سه‌گانه‌اند و متفاوت.

پیرا

تا کی این پرده‌های بهت و ناباوری از میان رود،
و دوباره آن ریحان شوم که تو خواستی و تو ساختی.

هزار سال زمن دور شد ستاره صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید

طنطنه

باید پناه برد،
به تمام کتابهای خوانده و نخوانده.
تنها راه همین است ریحان.

آتش زدی در عود ما، نظاره کن در دود ما

محاکات

نسیم باد نوروزی [شاید] همان نادانسته‌ای را به ریحان رساند که ناصح در پاسخش خوانده بود:

«إنَّ الَّذینَ لایُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَیَّنَّّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُون»

سیاوش،
برای آن دردهایی که هیچ فریادی لحظه‌ای ساکتش نمیکند، چه خوانده‌ای؟