به آدمنمایی بدل شدهام بیهیچ آتش شور و عشقی در دل.شاید از آه شدادست که بر سر سفرهای نشستم که به ناحق در باغش پهن شده،شاید هم از پایان عهد شباب.
نه صفایی ز دمسازی به جام می که گرد غم ز دل شوید