مگر نگفته بودی،
وَ جَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاسًا
پس چرا شبانگاهان وقار پوشاننده این پریشانیها به محاق میروند؟
دل به امید صدایی که مگر از تو رسد
شاید هم انتظار پاسخی، بیجا باشد.
یارب این نو دولـتان را بر خر خودشان نشان
ای که مهجوری عشاق روا میداریعاشقان را ز بر خویش جدا میداریتشنه بادیه را هم به زلالی دریاببه امیدی که در این ره به خدا میداری
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشدز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
یارب این نو دولـتان را بر خر خودشان نشان
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو