اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

روزنه

پرده یکم. ده روز پیش، وقت رانندگی در دوربرگردان اندرزگو، در عالم خودم بودم و حافظ. چشمم افتاد به خانم راننده‌ای که از سمت راست سبقت بیجا میگرفت. رو به من کرد و زبانش را تا ته درآورد و من مبهوت حتی حوصله نکردم در دل چیزی بگویم. شاید انتقام ظاهرم را که مقابل خودش میدانست، میگرفت.

پرده دوم. چهار روز پیش، پیکی بابت یافتن گوشی نازنین دو میلیون مژدگانی طلب کرده بود. در آخر به نصفش راضی شده و رضایت نازنین را خواسته تا نانش حلال باشد!

پرده سوم. امروز ظهر، خانم راننده بنز فارغ از ظاهرم، با مهربانی گفت : «قربونت بشم، چرخ جلوت کم باده و افتاده». تشکر کردم و فکر کردم تا عصر دوام میاورد. دقایقی بعد نزدیک مرکز، رینگ به آسفالت رسید و آن دو ملک کارگر راهسازی بدون ابزار (آچار جک و ...) آنرا تعویض کردند. در پاسخ تشکرم گفتند وظیفه بوده. هنوز مبهوتم از طبع بلندشان.

پرده چهارم. امروز عصر، زاپاس پنج ساله که از ظهر به کار گرفته شده بود، بی‌معرفتی کرد و بازهم رینگ به آسفالت رسید. سرباز مجتمع مسکونی نیمه‌نظامی همان حوالی که علی‌الاصول میتوانست پاسخی ندهد، آپاراتی داخل مجموعه را به من نشان داد و مکانیک مذکور منصفتر از حد تصوّر.

حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسیکه در این راه بیحجاب رود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد