در تاریکی شب، چشمها جور آن دو را میکشند.
اشک غمّاز من ار سرخ برآمد چه عجب؟
حس میکنم تنهایی تون رو درک میکنم. شبیه دوران خانه نشینی منه
دلا پیش کسی بنشین که او از دل خبر دارد
برگرد و پس بده تنهایی مرا
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنودستدر سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حس میکنم تنهایی تون رو درک میکنم. شبیه دوران خانه نشینی منه
دلا پیش کسی بنشین که او از دل خبر دارد
برگرد و پس بده تنهایی مرا
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنودست
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست