اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

حامز

امروز به باغ گل محله قدیم رفتم. محله‌ای که از سه ماهگی تا سه ماه مانده به هجده سالگی در آن خانه داشتیم. همان باغ گلی که در تمام آن دوران هیچ قدم در آن نگذاشتیم. شاید چون خانه ما درخت سیب داشت، درخت هلو، پرتقال، گیلاس و آلبالو هم داشت. شاید چون بوته رزی داشت به قد ریحان و درخت چنارش تا به ابد ریحان را مفتون خود کرد.

ایکاش بودی و اینبار با هم قدم میزدیم در آن کوچه باصفای باریک و خلوتی که از گذرش منع شده بودم. گذر از آن، شاید تنها خلاف ریحان در تمام آن سالها بود. ایکاش بودی و اینبار باهم از آن میگذشتیم.

نی به آتش گفت کین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد