هنوز هم،
بعد از دویست و هفتاد و هشت صبح،
بهم برمیخوره.
تا ریحانه ایمان بیاره وقتی نه به ایمان قدم در مسیری میذاره،
تبعاتش جز بر گردن خودش نیست.
اشتباه کردم.
الها،
داغ گوینده خوب QG بودن را بر دل ریحانی که حق شنونده خوب بودنش را ادا میکند مگذار.
مات و مبهوت از این حجم ندانسته بیکران.
... ظلماتست بترس از خطر گمراهی [ریحان]
نمیدانم این حال از افراط عقلانیتست یا عرفان.
رهایی ریحان از این پریشانی را بخواه.
هرچند گویا سیم مشتاق سازت با ریحان ناسازست.
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
شاید هم تنها به قدر کفایت و نه حدّ بلاغت مشق کردیم
«ادب آداب دارد»
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
الها،
عالمان را در علمشان کریم بخواه،
ساقی کریمی در جستجوی طالبی عطشان،
بخشنده بیحساب.
رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
نیمه خرداد همچنان مرا به تفکر میخواند،
حتی در میان این انبوه سردرگمی و ناروشنی .
نه همیشه،
امّا گاهی هم باید در کار دیگران دخالت کرد.
میدانی،
نگرانی گاه از محبّتست و گاه از احساس مسئولیت.
مسئولیت کسی بودن مطلوب ریحانه نیست.
روزهایی میگذرد که آگاهانه نمیخواهم حکم آن آرزو برای ریحانه را بدانم.
چرا که همچنان امید بر تفالی با مطلع
نمیدانم آن دم که به «لیطمئن قلبی» و «رب اجعل لی آیة» ترغیب میکند،
مستشاری مؤتمن است یا مفتی.
نمیدانم از تبعات این خواسته مستانه باید ترسید یا نه.
بار خدایا،
به حق عمق درک اولیاء مقرّب ترمودینامیک و مکانیک آماری،
اگر تقدیر بر آنست که در آینده عطیهای از این دانش به ریحانه دهی،
تقدیر را بر اکنون بگردان.
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود؟
میترسم،
از این سیر همیشگی ریحانه در روزهای رفته دور،
با ترجیع بند « اگر ... اگر ... ».
... إِلّا مَنْ أتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیم
برای مینایی که شکست،
ٰمیبخشمت.
امّا نه برای این توان ریحانه که به فرونشاندن حس انتقام زیرخاکستر میرود.
مراقبه و سلوکی که با فعلی نچندان اخلاقی شروع شود،
به امری اخلاقی منتهی نمیشود فلانی.
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
آدمی فرقی ندارد با آنچه درمون مینامند،
اگر،
ریشه نکرده باشد در خاکی و یا ریشهاش زده شده باشد.
بیهویت، بیاصالت.
من چه گویم که ریحان را نازکی طبع لطیف ...
در زمان حال قرارست ندانی ریحان.
ندان،
نه در خیال و نه در حقیقت.
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
دانشی که جرأت بیان
«این حرف را از من قبول کنید»
را به ریحانه دهد از معرفتیست که منتها آرزوی ریحانست.
... تُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِکَ
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
شاید هم دلتنگ ارغوانند،
که در این اعتدال هم به سکوت ننشستند.
ناگفتهها و بهتها را میگویم.
انتظار دلخور نشدن ریحان بیجاترست از دلخوریش
تصوّف سایه فرهنگ و تمدّن اسلامی است. اگر سایه را نبینیم، از روشنایی آگاهی نداریم.
رقمهای ریحانست در حاشیه ورقهای ریحانه، حالا که نه تماشاگرست و نه بازیگر.
شاید هم تنها به بازی گرفتهشدهاست.
تصمیمی فراتر از تصور ریحان.
انجامش جرأت میخواهد، امتناعش هم.
انجامش سعه صدر میخواهد، امتناعش هم.
انجامش در اختیار تام ریحانست، امتناعش هم.
سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إلّا ما عَلَّمْتَنا
شاید هم گرداندن همهمه ذهن به ردیف و دستگاهی دلنشنین،
جادوی پرتقال و علاءالدین بوده.
کسی چه میداند.
در پارس که تا بودست از ولوله آسودست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
بیا و بگو،
از تمام دانستهها و ندانستههایت.
بگو،
حتی اگر تنها لحظهای این همهمه به تماشا بنشیند.
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تنها چاره این روزها، توقف یک ماهه تمام ساعتها و تقویمهاست.
گویا ریحان و کلامش، در بند همهمه بیامان اندیشههای مضطر ریحانهاند.
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
مگر نگفته بودی،
وَ جَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاسًا
پس چرا شبانگاهان وقار پوشاننده این پریشانیها به محاق میروند؟
دل به امید صدایی که مگر از تو رسد
شاید هم انتظار پاسخی، بیجا باشد.
بیا بر روی خاک سرخِ «هنگام» به نظر بنشینیم،
... زاندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
بیا به حال خوب ریحان که نمیدانم از چیست.
بعیدست نسل صدرا و سینا بداند «برف سردرختیها را زده» به چه معناست.
همانطور که ما چیزی از سرسرههای خیابان جعفرآباد ندانستیم.
گلچهره مپرس آن نغمهسرا از تو چرا جدا شد
پروردگارا،
به لطف بیکرانت،
دانش اسپینور را بطور کامل در تنظیمات کارخانه نسل بعد قرار ده.
باشد که رستگار شوند،
آنچه ریحان نشد.
... چراغی برکند خلوتنشینی
دانش گرانش را با داده مدلی محک میزنند،
نومدعیان خدایی کیهان را میگویم.
هرچقدر هم حافظ بلندتر برای ریحان بخواند،
باز هم از این اندیشه گریزی نیست که
گاهی پرسیده شدن، دوستداشتنیترست.
گاهی بر خلاف ریحان، باید زنانه و به مصداق سخن گفت.
نه هر کو نقش نظمی زد، کلامش دلپذیر افتد
گاهی باید ایمان خود را عرضه کرد و گاهی هم قالب.
تا شنونده که باشد و چه خواهد.
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
این صحنه، چیزی جز پرواز رایتفلایر در خانواده A320 ها نیست.
حتی سختتر از جنگ گلادیتاوری، تنها ۵۹ ثانیه.
حال که بر گرد این میز نشستیم، از تنها دلیل بشنو:
دیدن مکرّر روزهای سعدیه و شبهای حافظیه
شاید عطر این نرگسها آمینی باشد بر تنها امید دیرینه ریحان.
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
غم فراغ ریحان تشنه دانش، ورای حد تقریرست،
لیک رندانه،
تردید در ترک این معشوقه تا به کی؟
بیا به سخن بنشینیم،
با نی.
تو از «عین» بگو،
و ریحان همچنان مبهوت در خم «هیچ».
ساعتی در جهان خرَم بودن، بیغم بودن، بیغم بودن
میدانی،
ریحانه هیچ مشاهدهپذیری از ریحان نیست،
و نه حتی هیچ مشاهدهناپذیری از او.
ریحانه به تمامی خواست کیهانست و نه ریحان.
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
ریحان همچنان بر این باورست که،
برای هر چیز زمانیست.
اگر رفت، برنمیگردد.
علم عجیبیست،
فیزیک را میگویم.
نمیدانم از آن خداست یا خدایگان.