اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

اصطرلاب

مست میکند مرا اندیشه فرزند تمدّنی بودن که تجلیگاه هنر اسلامی شد

طرقه

دو روزیست که تنها مفر

شب ... سکوت کویر

است.
میدانی، گذاشته بودمش برای روزهای خاص.

« دریغا نیست ... »

مأذنه

گاهی،
وقت هم مثل معرفت است،

نداشتنش خوب نیست.

سی‌پاره به کف در چلّه شدی
سی‌پاره منم ترک گله کن

حصاد

برای ریحان از امید نگو،

تا سحرگاهان که میداند که بود من ...

بریه

قلم بود و حرمتش ...

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

سهب

شاید تنها راه رهایی از این دو راهی، آن ندایی باشد که نوادگان شیخ روزبهان را به شیراز باز خواند.

...
یا هست و پرده‌دار نشانم نمیدهد

تتق

در این هیاهوی تلخ،
تو را گم کرده‌ام.
بیا و مرا ببر به قصه‌های عطر برنج، رنگ نارنج.
حتی به حد طلوع دو هلال نو.

رصاد

تصمیمی عجیب در آستانه بود،
ندا آمد،

«آقای درخشانی، یه دشتی هم برای ما کوک کن!»

کلام ناصح امین در خاطرم آمد و آرزو این شد،

«آقای درخشانی، یه گرانش کوانتومی هم برای ریحان کوک کن!»


سمر

بیا به گفتگو بنشینیم،
شاید هم به سخن.
میدانم،
فرصتی نیست برای گفتگو از تفاوت این دو،
لیک تو حق سخن‌دانی ادا کن.

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

ابرام

مگر نه اینکه،

... باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

برای مرغی خوشخوانست نه ریحان؟

ترویه

اندیشه اینست،
سخن بر قلم تقدّم دارد یا قلم بر سخن؟

... که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

شغب

 هرچند عمیق امّا نارندانه سرود

 تُنْسی کانّک لَمْ تَکُنْ

حال آنکه

[قَدْ] نُسیتَ کانّک لَمْ تَکُنْ

خامه

شنونده خوب بودن،
شایسته‌ترین سماع سخنوریست که کلامش شنونده خوبی ندارد.

چون قدح از دست مستان میخوری مستانه خور

بَرید

جز فزونی دلتنگی،

چه سودست در دیداری که فاصله میانمان بیش از قدمی یا میزی چوبی باشد.

... بدیدم و مشتاقتر شدم

نبق

شاید هم این از حد از ابهام نشانی از شدّت وضوح باشد.

گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما

... و هَلْ یَرْحَمُ ...

در آنی، آنچنان ارزشها و ناارزشهایم تکانده شد که بعد از شبانه‌روزی همچنان در بهت و حیرتم از این عجز منطق ریحان در برابر حکمت الهی.
منطق چه جایگاهی دارد در برابر آنکه امیرکلام خواندش

لایُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکومَتِکْ

مرغول

انتظاری نیست برای آخرین بار این آخرین بارها.

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست ...

نبید

از ریحان رمقی به سعی ساقی مانده،

تا چه خواهد سختتر از این.

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست ...

فصاحة

اینکه از تکرار هرباره  این اتفاق هنوز هم دلگیر میشوم، نشانه خوشیست از آنکه ریحان دچار عادت نشده‌است.

« التکرار مخلّ الفصاحة الّا ... »

لعل

مرزیست به غایت باریک،
میان آنچه امیرکلام علم ینفع خواند و آنچه لاینفعش دانست.

هر که دریا را به قدر خود شناخت
آشنای او نشد تا جان نباخت

پندار چهارم

« جدالیست میان ریحان با ریحان »

دل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شوم

آیا یاریگری هست؟

سعاد

شکوهی میخواد، 
گذر سلامت از شک پس از یقین.

...من نشسته  تا چه باشد رای دل

پرنیان

گویا رهایی از تردید پسا پرسیدن، جز با صبوری بر ندانستن ممکن نیست.
امّا ریحان هنوز هم عمیقاً در شایستگی این صبوری تردید دارد.

آه دریغ و آب چشم، ار چه موافق منند
آتش عشق آنچنان نیست که وانشانمش

طامه

هیچ لحظه شادی،
هرچقدر عمیق،
مرهمی بر تشنگی لحظات ندانستن، نیست.

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

هدیل

ادب آداب دارد.


حداء

موضوع یا بسیار پیچیده‌تر از آنست که فکر میکنم و یا بسیار ساده‌تر.
موضوع اینست:

«بر جای محکمی قدم نمیگذارم. حالتی بسیار متفاوت با آنچه سالها پیش بودم.»

...
تا ببینم صبحدم سیمای دل

فرهاد

از آن روزهاییست که هیچکس را یارای همراهی نیست،
نه اندیشه، نه سخن و نه حتی قلم.
گویی، جان از صریر قلم هم رخت بربسته است.

همانا بی‌غلط باشد ...

صریر

ایمان دارم،

آدمها در حساسترین لحظاتشان، فراموش میشوند.

باور کنی یا نه،
ریحان ایمان دارد.

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
...

پریش

خسته‌ام،
از این حکم بیرحمانه خسته نشدن.
ریحان تشنه پنجره‌ای که ساعتها و ساعتها بر لبه آن بنشیند و تنها بنگرد.

...
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل

نداوت

خیالت نباشد از خیال آشفته ریحان،
که در این تقابل دوگانه فیزیک و باورها،
تنها قربانی ریحانست و جمیع تمام‌خواهی‌اش.

دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی ...

مراثی

حق با اوست.
دانسته‌های ریحان چه به دنیا اضافه کرده که ندانسته‌هایش بکاهد؟
پس اینها هم روی همه ندانسته‌هایش.

...
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

نیمروز

...

هر گوهر نفیس کش اندر خزانه بود

صبو صبو

ریحان در اندیشه خویش،
آرام آرام تمام میشود.
خرّاط آگاه و به کار خویش.

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود

طائلات

میدانی،

زشت‌تر و پلیدتر از دروغ،

دروغگوییست که بر صداقتش سوگند میخورد.

هامون

شمس‌الدّین فرمود،

«رند عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چکار»

و جلال‌الدّین خواند،

«ظالم آن باشد که مصلحت نکند»

و ریحان، زیرکی را گفت این احوال بین، سرگردان درین بحر شرقی.

سهب

... ای دریغا مرهمی ...

حجب

اگر  دلی را شکستی از چشمان صاحبدل حیا کن، که
«حیا به چشم است».

آنکه نخستین روز مرا ریحانه خواند، به ریحانه‌اش گفت.

شبگیر

بعید میدانم که  اندیشه‌ای،
به عمق تلخی پنهان در پرده «مشکلی نیست»، رسیده باشد.

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده‌ای که در قدح غمگسار توست

داهیه

ادا نمیکنی،
شاید هم ریحان را شایسته چنین حقی نمیدانی.
شکستنی را بر لب پرتگاه نگه میداری.

... به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق

مرصاد

قلمها تشنه تراش،

تنها کمی کمتر از عطش غلیان اشکها بر آن حادثه حتمی نیامده.

... ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

محاذات

از ظلم علی السویه،
انتظار عدل عاقلانه زمینی هم غیرعدلست،
چه رسد به عدل حکیمانه الهی.

... که سخن نگفته باشی، به سخن رسیده باشد

مغانه

نسبی‌گرایان اخلاق در نسبیتشان مطلقند،
همانقدر که مطلق‌گرایانش در اطلاقشان نسبی.

... جام می مغانه هم با مغان توان زد

فَآمَنّا

یک خردادست و
یک نیمه آن و

یک ریحان.

همانی که میترسد برای کوک خوب، اصل سیم را پاره کرده باشد.

هلال

ایمان دارم،
خدا  از انسان 
هیچ شریکی  برای تدبّر در آیاتش نمیپذیرد.

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

...

اینک که بی‌یار و یاور ماندیم،
دانستیم که تنهاییمان را جز تو مرهمی نیست،
پس خود را خواسته به تقدیرت سپردیم.
افسارمان بدست گیر،
و هر آنچه خواهی کن،
و هر جا که دانی بر،
که جز تو هیچ نداریم
و ندانیم.

هما

میدانی،
بعید میدانم  حافظ ندانسته باشد که مدد از خاطر رندان طلبیدن بمراتب سختتر از آن کار صعب است.

پندار سوم

من از ایمان روایی و حوزه محقّر اعتبارش، سخت میترسم.

ترسی نه از جنس نقل و نه از جنس عقل.

... هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً ...

آیا یاریگری هست ...

پ.ن. از خواندن کتاب میگفت. شاید هم انتظارش بیش از این بود که ریحان بپرسد کدامین کتاب؟

پندار دوم

گویی تمام راههای نترسیدن مسدودند،
و گمانها بیرحمانه شبیخون میزنند.
از معدود باورهای باقیمانده است،

لایُمْکِنُ الْفرارُ مِنْ حُکومَتِکْ

آیا یاریگری هست ...

پندار یکم

محک خوبیست،
دانستن قدر شیفتگی ریحان بر آتش بدون دود.
چندیست که ریحان را درگیر کرده، آنجا که آلنی کفر و توحید را در هم میآمیزد:

« ... خدای مسلمان، مقامش بالاتر از آنست که انسان بتواند انتخابش کند. خدای مسلمان، میبایست انسانش را انتخاب کند، و مرا انتخاب نکرده است ... »

ابراهیم نیستم و میترسم از،

... چونکه از حد بگذرد ...


آیا یاریگری هست ...

حنّان

میدانی،
اینروزها، دقایق
نظاره کردن و ندیدن،
گوش کردن و نشنیدن،
ساکت بودن و نیاندیشیدنِ
ریحان بالا گرفته.
ناصح‌امین با یقین از چهل سالگی و یقینیاتش میگفت.
و ریحان ندانست، مشتاق چهل سالگی باشد یا مرعوبش.

... إلّا مَنْ أتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیم ...

تصلیح

هرچند روباه بدرستی گفت:

« تو مسئول همیشگی آن میشوی که اهلیش کردی. تو مسئول گلت هستی»

امّا شاید اختلاف از آنی باشد که گل میدانیمش.

ترا که گفت که در روی خوب حیران باش، ریحان