قدر دوست داشتنش بیش از این دلتنگی بیحدّست،
آنقدر که به نبودش در این حزن عظیم راضیترم.
مشتی گرت از خاک وطن هست ... بسر کن
از کارمند علم بودنم میگفتم،
گفت: همیشه بهترین اتفاقها را با بدترین تعابیر به ابتذال میکشی.
درست میگفت؟
کجا، آموختن آغازی جز تخریب ساختههای موجود دارد؟
sudo apt install software-properties-common
sudo add-apt-repository universe
نیاموختی ریحانه، نیاموختی.
پس کدامین نعمت پروردگارت را تکذیب میکنی؟
میبینی،
حال که دانستم چه بیش از این علم دقیقه دلربایی میکند،
جسارت ترک این محبوب نخستین را ندارم.
شاید هم جسارت از ایمانی باشد که ریحانه ندارد.
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست ...
هرچند برای ریحان هم باورش سختست که ریحانه روزی چنین اندیشیده!
بعید میدانم قدم زدن میان این باغ انار و گردو هم به قدر نسیمهای پاییزی در کنار آن پنجره اتاق سیزدهم ریحان را مست کند.
تا در این آشفتگی بیکران چه مقدّر شده باشد.
شاید هم نمیدانست ریحانه به اندازه همه کتابهای نخوانده نادانست.
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد
فارغ از آنکه سخن پایان قلم باشد و یا قلم پایان سخن،
تنها هوس اینروزها نه سخن ، که لغزاندن گچ بر تختهایست.
میترسم از نشانههایی که در مقابل باورهایم ظهور میکنند.
مگر نگفته بودند
... إنْ کانَ وَعْدُ رَبًِنا لَمَفْعُولا
نوازش تارهایی که بر تراشیده دست ریحانه نشستهاند.
چه آرزوی محالی.
شاید این بهت عظیم از آیات کیهان هم ده رکوع بخواهد.
آرزو،
ایمان به این بود که،
پرواز از سکوت پیله است نه هیاهوی کیله.
... چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
مگر نه اینکه هرکس مسئول گل خودش است،
تو بگو، ریحان مسئول ریحانه بود یا ریحانه مسئول ریحان
که این شد؟
هنوز هم،
بعد از دویست و هفتاد و هشت صبح،
بهم برمیخوره.
تا ریحانه ایمان بیاره وقتی نه به ایمان قدم در مسیری میذاره،
تبعاتش جز بر گردن خودش نیست.
اشتباه کردم.
الها،
داغ گوینده خوب QG بودن را بر دل ریحانی که حق شنونده خوب بودنش را ادا میکند مگذار.
مات و مبهوت از این حجم ندانسته بیکران.
... ظلماتست بترس از خطر گمراهی [ریحان]
نمیدانم این حال از افراط عقلانیتست یا عرفان.
رهایی ریحان از این پریشانی را بخواه.
هرچند گویا سیم مشتاق سازت با ریحان ناسازست.
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
شاید هم تنها به قدر کفایت و نه حدّ بلاغت مشق کردیم
«ادب آداب دارد»
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
الها،
عالمان را در علمشان کریم بخواه،
ساقی کریمی در جستجوی طالبی عطشان،
بخشنده بیحساب.
رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
نیمه خرداد همچنان مرا به تفکر میخواند،
حتی در میان این انبوه سردرگمی و ناروشنی .
نه همیشه،
امّا گاهی هم باید در کار دیگران دخالت کرد.
میدانی،
نگرانی گاه از محبّتست و گاه از احساس مسئولیت.
مسئولیت کسی بودن مطلوب ریحانه نیست.
روزهایی میگذرد که آگاهانه نمیخواهم حکم آن آرزو برای ریحانه را بدانم.
چرا که همچنان امید بر تفالی با مطلع
نمیدانم آن دم که به «لیطمئن قلبی» و «رب اجعل لی آیة» ترغیب میکند،
مستشاری مؤتمن است یا مفتی.
نمیدانم از تبعات این خواسته مستانه باید ترسید یا نه.
بار خدایا،
به حق عمق درک اولیاء مقرّب ترمودینامیک و مکانیک آماری،
اگر تقدیر بر آنست که در آینده عطیهای از این دانش به ریحانه دهی،
تقدیر را بر اکنون بگردان.
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود؟
میترسم،
از این سیر همیشگی ریحانه در روزهای رفته دور،
با ترجیع بند « اگر ... اگر ... ».
... إِلّا مَنْ أتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیم
برای مینایی که شکست،
ٰمیبخشمت.
امّا نه برای این توان ریحانه که به فرونشاندن حس انتقام زیرخاکستر میرود.
مراقبه و سلوکی که با فعلی نچندان اخلاقی شروع شود،
به امری اخلاقی منتهی نمیشود فلانی.
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
آدمی فرقی ندارد با آنچه درمون مینامند،
اگر،
ریشه نکرده باشد در خاکی و یا ریشهاش زده شده باشد.
بیهویت، بیاصالت.
من چه گویم که ریحان را نازکی طبع لطیف ...
در زمان حال قرارست ندانی ریحان.
ندان،
نه در خیال و نه در حقیقت.
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
دانشی که جرأت بیان
«این حرف را از من قبول کنید»
را به ریحانه دهد از معرفتیست که منتها آرزوی ریحانست.
... تُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِکَ
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
شاید هم دلتنگ ارغوانند،
که در این اعتدال هم به سکوت ننشستند.
ناگفتهها و بهتها را میگویم.
انتظار دلخور نشدن ریحان بیجاترست از دلخوریش
تصوّف سایه فرهنگ و تمدّن اسلامی است. اگر سایه را نبینیم، از روشنایی آگاهی نداریم.
رقمهای ریحانست در حاشیه ورقهای ریحانه، حالا که نه تماشاگرست و نه بازیگر.
شاید هم تنها به بازی گرفتهشدهاست.
تصمیمی فراتر از تصور ریحان.
انجامش جرأت میخواهد، امتناعش هم.
انجامش سعه صدر میخواهد، امتناعش هم.
انجامش در اختیار تام ریحانست، امتناعش هم.
سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إلّا ما عَلَّمْتَنا
شاید هم گرداندن همهمه ذهن به ردیف و دستگاهی دلنشنین،
جادوی پرتقال و علاءالدین بوده.
کسی چه میداند.
در پارس که تا بودست از ولوله آسودست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
بیا و بگو،
از تمام دانستهها و ندانستههایت.
بگو،
حتی اگر تنها لحظهای این همهمه به تماشا بنشیند.
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تنها چاره این روزها، توقف یک ماهه تمام ساعتها و تقویمهاست.
گویا ریحان و کلامش، در بند همهمه بیامان اندیشههای مضطر ریحانهاند.
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود